عشق+خیانت=نفرت
سرد شدنم را بگذارید به پای گرم شدنش باتن دیگران . . . . . . . . لحاف من قرمز مشکی بود چرا الان سفیده ..؟؟ بالشم مثه پنبه نرم بود چرا الان مثه سنگ شده ..؟؟ بابا ..؟؟ شبا یه لیوان آب برام میذاشتی بالا سرم چرا الان دیگه نیست ..؟؟ مگه بارون اومده چرا همه جا بوی خاک میده ..؟؟ چرا شماها منو میشورید مگه خودم دیگه نمیتونم ..؟؟ نکنه .....؟؟ نکنه دیگه زنده نیستم ..؟؟ عشقم تو چرا گریه میکنی ..؟؟ مگه زنده بودم قدرمو دونستی ..؟؟ تنها نیستم,خیالت راحت... یادت با من است امشب... میسوزاند و میسوزم با یادت و... همدم تنهایی هم میشویم امشب...
شده بعضی وقتا یهو بهم بریزی؟ شده بعضی وقتها یهو دیگه دوستش نداشته باشی؟ به خودت میگی اصلاواسه چی دوسش دارم؟مگه کیه؟ مگه واسم چیکارکرده؟مگه چی داره که ازهمه بهترباشه...؟ بعد بخودت میخندی ولعنت میفرستی که اصلا واسه چی اینقد خودتو اذیت کردی؟ یهو یه چیزی یادت میاد... یه چیز خیلی کوچیک... یه خاطره...یه حرف...یه لبخند...یه نگاه...وبعدهمین...همین کافیه تا به خودت بیای ومطمئن بشی که نمیتونی فراموشش کنی...حتی اگه بخاطرش بدترین بلاها سرت بیاد...